به گزارش بزنيم بيرون ، «گاردين» که چندي پيش خبر داده بود استقبال از ايبوکها طي يک سال گذشته در انگلستان ۱۷ درصد کاهش داشته و در عوض، فروش کتابهاي چاپي با هشت درصد رشد مواجه شده، اخيرا باز هم در اينباره مطلبي نوشته که در ادامه ميخوانيد. اين گزارش به قلم «الکس پرستون» نويسنده کتاب «وقتي مرغهاي ماهيخوار آتش ميگيرند» نوشته شده است.
کتابها با اسرار غبارگرفتهشان، هميشه نوعي جذبه مسحورکننده با خود دارند. به نظر ميآيد ما در برهه خاصي از تاريخ طراحي کتاب هستيم. نشانههاي توجه به ظاهر کتابها در جايجاي جهان به چشم ميخورد.
«لينکلن در باردو» نوشته «جورج ساندرز» با آن جلد بهيادماندنياش را مثال ميزنم، يا «جاده ابريشم» نوشته «پيتر فرانکوپن» که جلدش با الهام از کاشيهاي مسجد امام اصفهان طراحي شده است؛ از جلد مجلل «مار اسکس» اثر «سارا پري» که کاشيهاي «ويليام موريس» را يادآوري ميکند و طراحي جلد کتابهاي «چيماماندا نگوزي آديچي» تا لباس جديد آثار «فيتزجرالد»، «آستين» و «ديکنز» که ديگر نمونههاي اين طرحهاي خلاقانه هستند.
يک دهه پيش که ظهور دستگاههاي کتابخوان صنعت نشر را گيج کرده بود، ناشران ناگهان با بحران مالي مواجه شدند و به نظر ميرسيد «آمازون» دارد کل بازار را از آن خود ميکند. آن موقع جلد کتابها خيلي متفاوت بود.
ناشران آن برهه با چاپ کتابهايي که به اندازه ايبوکها بيرنگورو و فراموششدني بودند، به بازار ديجيتال پاسخ دادند. دوران جلدهاي نازک و فتوشاپي بود و اعتماد به نفس از دسترفته ناشران در محصولي که ارائه ميکردند، نمايان بود.
اما روند فروش ايبوکها بعد از رسيدن به قله سال ۲۰۱۴، کند شد و فروش کتابهاي جلد سخت رشد پيدا کرد. جديدترين آمارگيري هم نشان داده در سال ۲۰۱۶ فروش ايبوکها ۱۷ درصد کاهش پيدا کرده و استقبال از رقيبهاي چاپي آنها هشت درصد بيشتر شده است. در اين دوران ارزش محصولات ناشران بالاتر رفت و کتابفروشيها قفسههايشان را با جلدهاي جواهرگون و فريبنده کتابها پر کردند.
«کريستوفر دوهامل» نويسنده کتاب «ملاقات با دستنوشتههاي مهم»، شرايط کنوني عرصه نشر را با اواخر قرن پانزدهم که صنعت چاپ ظهور و براي هميشه بازار کتاب را متحول کرد، مقايسه ميکند: «دستنويسها ناگهان از سوي چاپگرها احساس خطر کردند. آنها شروع کردند به اِعمال کارهايي در دستنوشتههايشان که ميدانستند چاپگرها قادر به انجام آنها نيستند. آنها حاشيههاي هوشمندانهاي طراحي کردند که خواننده تصور ميکرد يک حشره واقعي روي کتاب است. تصاوير خارقالعادهاي خلق کردند و رنگ را به کتابها و تصاوير برگرداندند چون به خوبي ميدانستند اين کارها در توليد کتابهاي چاپي غيرممکن است. دنياي فناوري و دستساز رودرروي هم قرار گرفته بودند و سعي ميکردند کاري را ارائه دهند که ديگري از آن عاجز است.»
ما ميدانيم نتيجه اين مبارزهها چه شد (گرچه «او هامل» اشاره ميکند در قرن بيستويکم هم گروهي هستند که کتابهاي دستنويس توليد ميکنند). با اين حال، ناشران و کتابفروشان امروزي اميدوار و خوشبين هستند که تاريخ تکرار نشود.
«جيمز دانت» مديرعامل انتشارات «واترستونز» معتقد است امر احياي کتابهاي چاپي، واقعي و ماندگار است. تمرکز بر ارائه کتابهاي ارزانقيمت به عنوان ابژه ميل، محور فعاليتهاي «واترستونز» شد. «دانت» در اينباره ميگويد: «من بيشترين فروش کتابها را مرهون چگونگي عرضه آنها هستم. اينکه چطور آن را در اختيار مشتري ميگذاريد و حس لمس کردن کتاب را به خوانندگان هديه ميکنيد، خيلي مهم است. ما در اين راستا، مبلمان فروشگاههاي «واترستونز» را عوض کرديم. ميزهاي کوچکي داريم تا تمرکز بيشتري روي آنچه نمايش ميدهيم باشد. همه چيز با هدف تشويق مردم به کتابخواني و تبديل کتابفروشيها به مکاني براي کشف زيباييها پيش ميرود.
«دانت» فکر نميکند موج کنوني براي کتابهاي زيبا، مسأله جديدي است، بلکه او اين را نوعي بازگشت به ارزشهاي پيشين صنعت نشر ميداند.
او ادامه ميدهد: «بعد از بحران مالي، ما کم کردن هزينهها را شروع کرديم و سعي داشتيم با کاهش قيمتها، ارزش توليد را بالا ببريم. به نظر من ناشران متوجه شدند مشتريها خواهان دليلي هستند تا به کتابفروشيها بروند. اين به معناي خريد کتابهاي مناسب با قيمت و طراحي خوب است. ما شاهد رابطه روشني بين کتابهاي موفق و آثار زيبا هستيم. بنابراين، اين رويه براي ما سودآوري هم داشت.»
کتابفروشيهاي مستقل هم از جريان ارائه کتابهاي خوشمنظره سود بردهاند. «مري جيمز» که کتابفروشي «آلدبرگ» را به همراه همسرش «جان» اداره ميکند، ميگويد که کارشان در حال شکوفايي است. او با تجربه هر دو نوع کتابهاي چاپي و ديجيتالي، به اين نتيجه رسيده است که بيرنگ و لعاب بودن کتابهاي «کيندل» نميتواند از پس کتابهايي که ميتوان به دست گرفت و لمس کرد، بربيايد. او در اينباره ميگويد: «آنچه مردم در «کيندل» ميخوانند، يادشان نميماند، چون همه چيز عين هم به نظر ميرسد. آنها ميگويند: دارم اين کتاب را ميخوانم اما يادم نميآيد اسمش چيست و نويسندهاش کيست. اما درباره کتابهاي چاپي، لمس فيزيکي، رنگ و بافت آن در ذهن شما ميماند.»
جلدها معماگونهاند و اغلب به اندازه خود کتاب خلاقانه و الهامبخش هستند. «ميتزي انجل» ناشر «فيبر» ميگويد: «يک طراح خوب به اندازه ويراستار، متن را تفسير ميکند. گاهي جلدي غيرمنتظره و هوشمندانه، ميتواند يک انتشارات را دقيقا به بهترين راه براي بارور کردن يک کتاب برساند. اين ميتواند در يک لحظه مسأله را روشن کند. تو با خودت فکر ميکني: آها! فهميدم چطور اين اثر را چاپ کنم.»
طي زمان انجام تحقيقاتم براي نوشتن اين مقاله، دور خودم را پر کرده بودم از کتابهاي زيبا، آنها را کف اتاق پذيرايي پهن کرده بودم و به دنبال الگوها و مشابهتهايشان بودم. دوست نداشتم آنها را در قفسه بگذارم و آن چهرههاي زيبا را از جلو چشمم دور کنم. در ميانشان کتابهاي آشپزي، اطلسها، رمانهايي مثل «ق مثل قوش» نوشته «هلن مکدونالد»، «مهاجر خوب» از «نيکش شوکلا»، «شهر باز» نوشته «تايجو کول» و «راهآهن زيرزميني» از «کولسون وايهد» بود. «مار اسکس» و «جاده ابريشم» هم که از پرفروشترينهاي اخير بازار کتاب بودهاند، ميان اين کتابها ميدرخشيدند.
با اين حال، يک نگراني وجود دارد که کتابها به جاي منبع الهام، دانش و تخيل، به ابژههاي تجمل و نمادهاي دکوري تبديل شوند. دوستداشتنيترين کتابهاي کتابخانه من در واقع اصلا زيبا نيستند: يک نسخه قديمي با جلد سخت از «گتسبي بزرگ» بدون پوشش کاغذي و يک جلد از مجله نقد ادبي «نيويورک» که به «قايق موتوري» نوشته «رناتا ادلر» پرداخته بود و در حمام از دستم در آب افتاد.
ما بايد متوجه باشيم که از قديم ارتباطي بين زيبايي و يادگيري وجود داشته است. چه کتابمان جزو دستنوشتههايي با قدمت و جاذبه تاريخي باشد و چه جزئي از فناوري قديم، بايد کار طراحان و ناشران را گرامي بداريم، چون آنها به مبارزهطلبيهاي جسورانه ايبوکها به خوبي پاسخ گفتهاند.
همچنين بايد متوجه باشيم که زيباترين کتابهاي چند سال اخير، جزو درخشانترين و الهامبخشترينِ آنها هم بودهاند. توجه و دقت در طراحي آثار قرون وسطايي و تاريخي، حرفهاي مهمي درباره محتواي آنها و ارزش ادبيشان به زبان ميآورد اما اين مسأله درباره طراحيهاي جديد کمتر صدق ميکند.
*****
در ادامه نظر سه نفر از نويسندگان پرفروشترين آثار طي سالهاي اخير را درباره طراحي جلد کتابهايشان ميخوانيد:
«سارا پري» نويسنده «مار اسکس»
طراح جلد: «پيتر داير»
«قرار بود براي انتشارات «Serpent’s Tail» هر تصويري را که به نظرم خيرهکنندهاي ميآمد، بفرستم. بنابراين چندين تصوير از کاشيهايي را که در موزه کاشي «جکفيلد» ـ تعداد زيادي از کارهاي «ويليام موريس» و «ويليام دو مورگان» ـ ديده بودم، برايشان ايميل کردم. به کل کاشيها را فراموش کردم تا اينکه ايميل طرحي پيشنهادي به دستم رسيد. در ماشين بودم و سکسکه خيلي بدي داشتم که نميخواست بند بيايد. ايميل را با گوشيام باز کردم و وقتي طرح را ديدم، آنچنان خوشحال شدم که سکسکهام بند آمد. در لحظه فهميدم که طرح بينقصي است.
طراحي تأثير زيادي بر موفقيت يک کتاب در بازار دارد. جلد يک اثر به سادگي يک طراحي تأثيرگذار و غيرمعمول نيست، بلکه چيزي را درباره کتاب بيان ميکند که من به سختي تلاش کردهام به آن دست پيدا کنم و اميد دارم خواننده متوجهش شود. جلد کتابم کاملا در سنتهاي ويکتوريايي (طرحهاي ويليام موريس) ريشه داشت و در عين حال ظاهري معاصر دارد. اگر کتاب جلد تاريخي کمي متعارفتر داشت، به خوبي نشاندهنده مضمون کتاب نبود و به نظر من به اين اندازه موردپسند خواننده قرار نميگرفت. من هم آن را نميپسنديدم!»
«هلن مکدونالد» نويسنده «ق مثل قوش»
طراح: «کريس وُرمل» و «سوزان دين»
«طراحي جلد کتابم با چنان سرعت و سهولتي انجام شد که بعدها احساس کردم کار تقدير ناگزيرم بوده است. هيچ جلد جايگزيني وجود نداشت. حدود يک سال بعد از انتشار کتاب، ناشرم «دن فرانکلين» برايم نوشت آيا فکري درباره تصوير جلد دارم يا نه. عنوان کتاب او را ياد حروف الفباي چاپي «ويليام نيکلسون» ميانداخت تا يک جلد عکسي. او گفت که ميتوانيم دنبال تصويرگري باشيم که به سبک «نيکلسون» جلد را طراحي ميکند.
«سوزان دين»، «کريس ورمل» را به عنوان يک گزينه کاملا مناسب پيشنهاد داد و من خيلي خوشحال شدم. بنابراين چند عکس از قوشم «ميبل» و تصاويري از نشيمنگاه، پابند و ساکهايي با طرح اين پرنده براي «ورمل» فرستادم و ۹ روز بعد طرح مدادي جلد کتاب برايم ايميل شد. عالي بود!»
«پيتر فرانکوپن» نويسنده «جاده ابريشم»
طراح: «اما يوبانک»
«ابتدا ماکتي از يک طراح آمريکايي به دستم رسيد که تصوير يک کاميون کمپرسي را با نقش برجستهاي پارسي با قدمتي ۲۰۰۰ ساله نشان ميداد. آنها گفتند: «اين مفهوم کهن و نو را کنار هم نشان ميدهد.» کاملا دلسرد شدم. مجموعهاي از تصاوير را براي «بلومزبري» فرستادم. يکي از آنها همان موقع در مسجد اصفهان بود. «اما يوبانک» با ايدهاي نو از سفر برگشت و وقتي کپي آن را ديدم، تقريبا از خوشحالي گريهام گرفت.
او به من گفت که «بلومزبري» واقعا روي اين طرح فکر کرده. آنها جلد سخت کتاب را در نواري بنفشرنگ پيچيده و بعد با نوشتههاي سفيد و طلايي آن را مزين کرده بودند... ميدانستم مردم ميفهمند که اين طرح فقط درباره شترها و جاده کهن ابريشم نيست، بلکه درباره تاريخ جهان است...»